آن شب از کوچه ها کسی می رفت
کوله بارش پر از شهادت بود
دست مادر ، دوباره یک قرآن
و نگاهش اسیرغربت بود
آن شب از کوچه های بارانی
کاروانهای عشق می رفتند
باز هم غرق عود و آیینه،
میهمانهای عشق می رفتند
صبح فردا، میان هر تابوت
دشتی از یاس و لاله می روید
آه! مادر هنوزمنتظر است
دشت را سینه خیز می بوید
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
توسط : مائده بشیری تاریخ : شنبه 26 دی 1394برچسب:, ساعت 21:27